
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۱۲۴
۱
گر از تن جان شود معزول، عشقت جای آن دارد
که در ملک دلم عشقت، همان حکم روان دارد
۲
مرا هم نیمه جانی بود و در جان، محنت عشقت
به محنت داد جان لیکن، محبتها چنان دارد
۳
دل از من بستد ابرویت، که چون چشم خودش دارد
ازین معنیش پیوسته، سیاه و ناتوان دارد
۴
مرا گویند در کویش، مرو کانجاست، هم جانان
کسی در منزل جانان چرا تشویش جان دارد
۵
صبا تا پرده نگشاید، زروی غنچه، ننشیند
اگر گل میدرد جامه و گر بلبل فغان دارد
۶
ازین پس کردهام نیت، که خاک درگهت باشم
همه همت برین دارم، گرم دولت، برآن دارد
۷
قلم را سرزنش کردم، که ظاهر کرد راز دل
چه جای سرزنش بود این، نی آتش چون نهان دارد
۸
اگر چون شمع قصد سر کنی، بیجرم سلمان را
نزاعی نیستش بر سر، سر و جان، در میان دارد
تصاویر و صوت

نظرات
سعید مزروعیان