
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۱۳۳
۱
چشمت به خواب چشم مرا خواب میبرد
زلفت به تاب جان مرا تاب میبرد
۲
من غرقه خجالت اشکم که پیش خلق
چندان همی بود که مرا آب میبرد
۳
سودای ابروی تو مغان راز مصطبه
چون غمزه تو مست به محراب میبرد
۴
امشب به دوش مجلسیان را یکان یکان
بردند مست و ترک مرا خواب میبرد
۵
بنمای رخ که درشب تاریک طرهات
دل گم شدهست و راه به مهتاب میبرد
۶
دل زد در وصال تو دانم که ضایع است
رنجی که آن ضعیف درین باب میبرد
۷
سلمان کجا و قصه زلف تو از کجا؟
بیچاره روزگار با طناب میبرد
تصاویر و صوت


نظرات
mareshtani
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
مسعود رستگاری
محمدباقر زینالی