
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۱۳۴
۱
ز کویش نسیم صبا بوی برد
به بویش دلم پی بدان کوی برد
۲
دل از چنبر زلف او چون جهد؟
که باد سحر جان به یک سوی برد
۳
خیال کنارش بسی داشتند
ز هی پیرهن کز میان گوی برد!
۴
به پشتی رویش قوی گشت زلف
دل عالمی را از آن روی برد
۵
سهی سرو من تا ز چشمم برفت
به یکبارگی آبم از جوی برد
۶
که راز پریشان ما فاش کرد؟
که چون زلف او باد هر سوی برد
۷
مگر زلف او گفت در گوش او
صبا در گذر بود از آن بوی برد
۸
دلی داشت سلمان، شد آن نیز گم
چرا گم شد آن لعل دلجوی برد؟
تصاویر و صوت

نظرات