سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

غزل شمارهٔ ۱۳۷

۱

آخرت روزی ز سلمان یاد می‌بایست کرد

خاطر غمگین او را شاد می‌بایست کرد

۲

عهدها کردی که آخر هیچ بنیادی نداشت

روز اول کار بر بنیاد می‌بایست کرد

۳

داد من یک روز می‌بایست دادن بعد از آن

هرچه می‌شایست از بیداد، می‌بایست کرد

۴

اشک من از مردم چشمم بزاد آخر تو را

رحمتی بر اشک مردم زاد می‌بایست کرد

۵

ای دل ای دل گفتمت: گر وصل یارت آرزوست

جان فدا کن، هر چه بادا باد می‌بایست کرد

۶

صحبتش چون آینه، گر روبرو می‌خواستی

پشت بر زر روی بر پولاد می‌بایست کرد

۷

گر تو شاهی جهان در روز و شب می‌خواستی

بندگی حضرت دلشاد می‌بایست کرد

تصاویر و صوت

کلیات سلمان ساوجی به تصحیح دکتر عباسعلی وفایی - سلمان ساوجی - تصویر ۳۶۳

نظرات