
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۱۴۵
۱
دل برد دلبر و در دام بلاش اندازد
دل ما برد، ندانم به کجاش اندازد
۲
هرکجا مرغ دلی بال گشاید، فی الحال
به کمان مهره ابرو ز هواش اندازد
۳
خوش کمندی است سر زلف شکن بر شکنش
وه چه خوش باشد اگر بخت بماش اندازد!
۴
چشم فتان تو هر جا که بلا انگیزد
ای بسا سر که در آن عرصه بلاش اندازد
۵
عاقل آن است که در پای تو اندازد سر
پیشتر زانک فراق تو زپاش اندازد
۶
بوی گیسوی تو هر جا که جگر سوختهایست
در پی قافله باد صباش اندازد
۷
هر کهرا درد بینداخت، دوا چاره برد
که برد چاره سلمان که دواش اندازد؟
تصاویر و صوت

نظرات