
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۱۴۸
۱
گل فردوس چه باشد که به روی تو رسد
یا نسیمش که به خاک سر کوی تو رسد
۲
از خط سبز تو در آتشم ای آب حیات!
رشکم آید که خضر بر لب جوی تو رسد
۳
ز آفتابم شده در تاب که در روی تو تافت
تاب خورشید چه باشد که به روی تو رسد؟
۴
چشم بد دور ز روی تو و خود چشم بدان
حیف باشد که بدان روی نکوی تو رسد
۵
کار شد بر دل من تنگ و بلی تنگ بود
کار هرگه که به بخت من و خوی تو رسد
۶
نرسد هر سر شوریده به پای چو تویی
گر به پای تو رسد هم سر موی تو رسد
۷
من به بوی توام ای دوست هواخواه بهار
کز نسیمش به دماغم همه بوی تو رسد
۸
ساقی از درد سبو در تن من جانی کن!
جان چه باشد که به دردی سبوی تو رسد
۹
منع می خوردن سلمان نکنی ای صوفی!
اگر این شربت صافی به گلوی تو رسد
تصاویر و صوت



نظرات