
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۱۴۹
۱
جانم رسید از غم به جان، گویی به جانان کی رسد؟
وز حد گذشت وین سر گذشت، آخر به پایان کی رسد؟
۲
حالم صبا گر بشنود، حالی رسول من شود
لیکن چنین کو میرود افتان و خیزان کی رسد؟
۳
من دور از آن جان و جهان، همچون تنیام بیروان
وز غم رسید این تن به جان، گویی به جانان کی رسد؟
۴
کردم غمش بر جان گزین، بادش فدا صدجان ازین
جان گرچه باشد نازنین، هرگز به جانان کی رسد؟
۵
سرو از صبا گردد چمان تا چون قدش باشد روان
ور نیز بخرامد بران سرو خرامان کی رسد؟
۶
مه رویم آن رشک قمر، وز گل به صد رو تازهتر
رفت و که داند تا دگر، گل با گلستان کی رسد؟
۷
ای دل به داغت مفتخر، درد ترا درمان مضر
جانها بر آتش منتظر، تا نوبت آن کی رسد؟
۸
سودای وصل او مرا، اندیشهای باشد خطا
سلمان به دست هر گدا، ملک سلیمان کی رسد؟
تصاویر و صوت

نظرات