سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

غزل شمارهٔ ۱۵۱

۱

بر منت ناز و ستم، گرچه به غایت باشد

حاش لله که مرا از تو شکایت باشد!

۲

جور معشوق همه وقت نباشد ز عتاب

وقت باشد که خود از عین عنایت باشد

۳

من نه آنم که شکایت کنم از دست کسی

خاصه از دست تو، حاشا چه شکایت باشد؟

۴

پادشاهی چه عجب گر ز تو درویشان را

نظر مرحمت و چشم رعایت باشد!

۵

چاره‌ای کن که مرا صبر به غایت برسید

صبر پیداست که خود تا به چه غایت باشد

۶

روز مهر تو نهایت نپذیرد که مرا

مطلع هر غزلی صبح بدایت باشد

۷

خاک پای تو بجان می‌خرم، ار دست دهد

اثر دولت و آثار کفایت باشد

۸

در بیابان تمنا همه سر گردانند

تا که را سوی تو توفیق و هدایت باشد؟

۹

نیست این بادیه را حد و درین ره سلمان

این چنین بادیه بی‌حد و نهایت باشد

تصاویر و صوت

کلیات سلمان ساوجی به تصحیح دکتر عباسعلی وفایی - سلمان ساوجی - تصویر ۳۶۹

نظرات