
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۱۶۹
۱
باد سحر از بوی تو دم زد، همه جان شد
آب خضر از لعل تو جان یافت، روان شد
۲
بی بوی خوشت بر دل من باد بهاری
حقا که بسی سردتر از باد خزان شد
۳
خاک از نفس باد صبا بوی خوشت یافت
بر بوی خوشت روی هوا رقص کنان شد
۴
تا بر در میخانه جان، لعل تو زد مهر
در مصطبهها رطل می لعل گران شد
۵
سر چشمه حیوان به دهان تو تشبه
کرد از نظر مردم از آن روی نهان شد
۶
ماه از نظر مهر رخت یافت نشانی
زان روی جهانی به جمالش نگران شد
۷
گفتم به دل: ای دل مرو اندر پی زلفش
نشنید سخن، عاقبت اندر سر آن شد
۸
جان بر سر بازار غمش دادم و رستم
نقدی سره باید که بدان رسته توان شد
تصاویر و صوت


نظرات
mareshtani
پاسخ: با تشکر، مطابق پیشنهاد شما در مورد اول «تو» با «خوشت» جایگزین شد. در مورد دوم هم طبق فرموده عمل شد.
حسن ابراهیم زاده و زهرا یعقوبی
سید محسن