سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

غزل شمارهٔ ۱۷۴

۱

نمی‌دانم که نی چون من چرا بسیار می‌نالد؟

دمادم می‌زند یارش، ز دست یار می‌نالد

۲

نشسته بر ره بادست و بادش می‌زند هر دم

از آن رو زرد و بیمارست و چون بیمار می‌نالد

۳

دمیدندش دمی در تن از آنرو روح می‌بخشد

بریدندش زیار خود، از آنرو زار می‌نالد

۴

ز بیماری چنانش تن نحیف و زار می‌بینم

که بر هر جا که انگشتش نهی صد بار می‌نالد

۵

دمی بسیار دادندش، شکایت می‌کند زان دم

جگر سوراخ کردندش، از آن آزار می‌نالد

۶

مگر در گوش او رمزی، ز راز عشق می‌آید

دلش طاقت نمی‌آرد، ازین گفتار می‌نالد

۷

نفس با عود زن کز یار می‌سوزد نمی‌گرید

مزن با نی که از هر باد نی چون یار می‌نالد

۸

منال از یار خود سلمان که تشنیع است بر بلبل

اگر در راه عشق گل ز زخم خار می‌نالد

۹

دمی بر نی بزن نی زن، که دردی هست همراهش

اگر دردی ندارد نی چرا بسیار می‌نالد؟

تصاویر و صوت

دیوان سلمان ساوجی به اهتمام منصور مشفق - سلمان ساوجی - تصویر ۲۰۴
کلیات سلمان ساوجی به تصحیح دکتر عباسعلی وفایی - سلمان ساوجی - تصویر ۳۸۰

نظرات