
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۱۸۹
۱
حاشا که تا سلمان بود، ترک می و ساغر کند
ور نیز گوید: میکنم، هرگز کسی باور کند
۲
شیخش هوس دارد که او، کمتر کند می خوارگی
شیخا تو کمتر کن هوس کو این هوس کمتر کند!
۳
رند از پی می سر دهد، ور زآنکه نستانند سر
دستار را بر سر نهد، دستار و سر در سر کند
۴
چندان که بندم دیده را، تا کس نیاید در نظر
ناگه خیال شاهدی، از گوشهای سر بر کند
۵
آن کز خمار چشم او، امروز باشد سرگران
فردا چو نرگس با قدح، مست از زمین سر برکند
۶
من گرد مستان گشتهام، دانم که گردد همچنین
از کاسه سرهای ما، گر کوزهگر ساغر کند
۷
کنج خرابات مغان، گنجینه اسرار دان
کو مرد صاحب راز تا، در یوزه از این در کند
تصاویر و صوت


نظرات
سعید
دکتر ترابی
سعید