
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۱۹۴
۱
چشم مستت گرچه با ما ترک تازی میکند
لعل جانبخش تو هر دم دلنوازی میکند
۲
تا دلم آورد بر محراب ابرویت نماز
جامه جان را به خون، هر دم نمازی میکند
۳
باز نخدان چو کویت ای بت سیمین ذقن!
زلف چون چوگان تو هر لحظه بازی میکند
۴
میزند خورشید تابان، بر سر شمشاد تیغ
تا چرا در دور قدت سرفرازی میکند؟
۵
چون نپالایم ز راه دیده، خون دل مدام
کاتش عشق تو در دل جان گدازی میکند
۶
سازگاری کن دمی با من که در عشق تو جان
از تنم بر عزم رفتن کار سازی میکند
۷
همچو زلفت شد پریشان حال سلمان حزین
زانکه با روی تو دائم عشق بازی میکند
تصاویر و صوت


نظرات
حسن ابراهیم زاده و زهرا یعقوبی
سید محسن