
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۲۰۱
۱
اگرم بر سر آتش بنشانی چون عود
نیست ممکن که برآید ز من سوخته دود
۲
بر سرم هرچه رود خاک رهم گو: میرو
نیستم باد که از کوی تو برخیزم زود
۳
منم از باغ تو چون غنچه به بویی خوشدل
منم از کوی تو چون باد، به گردی خشنود
۴
شوقم افزون شد و آرام کم و صبر نماند
در فراق تو ولی عهد همانست که بود
۵
بیشراب عنبی را که به موی مژهام
دیده بر یاد تو از جام زجاجی پالود
۶
خندهای زد دهنت، تنگ شکر پیدا کرد
هر یکی گوهر پاکیزه خود باز نمود
۷
عمر من کم شد و عشق تو فزون پنداری
کانچه از عمر کم آمد، همه در عشق فزود
۸
دیده از غیر تو تا خلوت دل خالی کرد
جز به روی تو مرا، هیچ دردل نگشود
۹
وه که چون غنچه چه مشکین نفسی ای سلمان؟
نیست مشکین دمت الا زدم خون آلود
تصاویر و صوت


نظرات
mareshtani
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
سید محسن