
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۲۱۱
۱
از چشم من خیال قدش کی برون رود؟
سروی است ناز از لب جو سرو چون رود؟
۲
بنشست در درونم و غیر از خیال یار
رخصت نمیدهد که کسی در درون رود
۳
دانی که در دل تو کی آید جمال یار؟
وقتی که هردو عالمت از دل برون رود
۴
از کوی دوست باز نپیچم عنان اگر
بینم به چشم خویش که سیلاب خون رود
۵
گر نی کمند زلف درازت شود سبب
چون آه من بدین فلک نیلگون رود
۶
واعظ برو فسانه مخوان و فسون مدم!
کی درد عاشقی به فسان فسون رود
۷
یک ذره از محبت سلمان اگر نهند
بر کوه، او چو ذره قرار و سکون رود
تصاویر و صوت



نظرات
mareshtani
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.