
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۲۲
۱
چشمه چشم من از سرو قدت یابد آب
رشته جان من از شمع رخت دارد تاب
۲
تشنه لب گِردِ سراپای جهان، گردیدم
نیست سرچشمه به غیر از تو و باقی است سراب
۳
غم سودای تو تا در دل من خانه گرفت
خانهام کرده خراب است غم خانه خراب
۴
آنچنان آتش عشق تو خوش آمد دل را
که بیفتاد به یکبارگی از چشمم آب
۵
دیده از شوق تو تا لذت بیداری یافت
هیچ در چشم من ای دوست نمیآید خواب
۶
عجب از زمره عشاق لبت میمانم
که همه مست و خرابند به یک جرعه شراب
۷
ز چه رو بر همه تابی و نتابی بر من
آفتابا منمت خاک و برین خاک بتاب
۸
روز پرسش که به یک ذره بود گفت و شنید
عاشقان را نبود جز ز دهان تو جواب
۹
زان خلایق که درآیند به دیوان شمار
مثل سلمان عجب از ز آنچه در آید حساب
تصاویر و صوت



نظرات
منصور