
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۲۲۲
۱
چه نویسم که دل از درد فراقت چه کشید؟
یا ز نادیدنت این دیده غم دیده چه دید؟
۲
به امیدی که رسد در تو دل خام طمع
سالها دیگ هوس پخت و به آخر نرسید
۳
قصه این دل دیوانه درازست و مپرس:
که در آن سلسله زلف پریشان چه کشید؟
۴
قصه راز تو مردیم و نگفتیم به کس
بشنو این قصه که هرگز به جهان کس نشنید
۵
عاشق صورت توست آینه و این صورت
هست در چهره آیینه چو خورشید پدید
۶
سر زلف تو مرا توبه ناموس شکست
چشم مست تو مرا پرده سالوس درید
۷
جرعه در دور تو رسمی است که نتوان انداخت
خرقه در عهد تو عیبی است که نتوان پوشید
۸
دشمنان گر همه کردند زبان چون شمشیر
نیست ممکن که مرا از تو توانند برید
۹
خواست تا شرح فراق تو نویسد سلمان
حال دل در قلم آمد ز قلم خون بچکید
تصاویر و صوت


نظرات
mareshtani
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.