
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۲۲۹
۱
صفت خرابی دل، به حدیث کی درآید؟
سخن درون عاشق، به زبان کجا برآید؟
۲
چو قلم به دست گیرم که حکایتت نویسم
سخنم رسد به پایان و قلم به سر درآید
۳
سر من فدای زلفت، که ز خاک کشتگانش
همه گرد مشک خیزد، همه بوی عنبر آید
۴
به تصور خیالت، نرود به خواب چشمم
که به چشم من خیال تو ز خواب خوشتر آید
۵
به قلندری ملامت، چه کنی من گدا را؟
که سکندر ار بکوی تو رسد قلندر آید
۶
اگرم به لب رسد جان، به خدا که نیست ممکن
که بجز خیال رویت، دگریم بر سر آید
تصاویر و صوت

نظرات
mareshtani
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.