
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۲۳۰
۱
وصلت به جان خریدن، سهل است، اگر برآید
جان میدهم درین پی باشد مگر برآید
۲
در کار بینوایان، گر یک نظر گماری
کار من و چو صد من، زان یک نظر برآید
۳
در جان هر که گیرد، از سوز عشق آتش
با سوختن چو شمعش، اول ز سر برآید
۴
آتش فتاد در من، هان روشنایی از من
از من نعوذ بالله، دودی اگر برآید
۵
ما خاک آستانت، دانیم و بس که ما را
کاری اگر برآید، زین رهگذر برآید
۶
در صبر کوش سلمان کین کار عشق جانان
کار دلست و هرگز کی بی جگر برآید
۷
نومید تا نگردی زین درگه گر امیدت
این بار بر نیاید بار دگر برآید
تصاویر و صوت

نظرات
مجتبی