
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۲۳۸
۱
زحمت ما میدهی، زاهد تو را با ما چه کار
عقل و دین و زهد را با عاشق شیدا چه کار؟
۲
میخورد صوفی غم فردا و ما می میخوریم
مرد امروزیم، ما را با غم فردا چه کار؟
۳
جای عیاران سرباز است کوی عاشقی
ای سلامتجوی برو بنشین، تو را با ما چه کار؟
۴
راز لعل شاهدان بر زاهدان پوشیده است
متقی را در میان مجلس صهبا چه کار
۵
ما ز سودای دو چشم آهویی سر گشتهایم
ورنه این سرگشته را در کوه و در صحرا چه کار؟
۶
دل برای گوهری از راه چشمم رفته است
هر که را گوهر نیاید، در دل دریا چه کار؟
۷
دین و دنیا هر دو باید باخت در بازار عشق
مردم کم مایه را خود با چنین سودا چه کار؟
۸
ما شراب و شاهد و کوی مغان دانیم و بس
با صلاح توبه و حج و حرم ما را چه کار؟
۹
تا نپنداری که سلمان را نظر بر شاهدست
مست جام عشق را با شاهد رعنا چه کار؟
۱۰
عشق اگر زیبا بود، معشوقه گو زیبا مباش
عشق را با صورت زیبا و نا زیبا چه کار؟
تصاویر و صوت



نظرات
mareshtani
پاسخ: با تشکر، «در» اضافه شد.
نگین شکروی