
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۲۵۰
۱
ای صبا برخیز و کوی دلستان ما بپرس
جان ما آنست، حال جان ما آنجا بپرس
۲
اندک اندک پیش رو، وآن جان بیمار مرا
زیر لب بسیار بسیار از زبان ما بپرس
۳
خفته است آن نرگس بیمار و ابرو بر سرش
حال بیماران ز جان ناتوان ما بپرس
۴
انحرافی در مزاج مستقیم سرو ماست
گوییا چون است سرو بوستان ما، بپرس
۵
رنگ رویم کرد پیدا رنج پنهان، ای طبیب!
رنگ ما را بین و از رنج نهان ما بپرس
۶
شمع سان دارم سری بیآنکه باشد درد سر
قصه ما یک یک از اشک روان ما بپرس
۷
کار ما عشق است و آنگه عقل سعیی میکند
عقل را باری چه کار اندر میان ما بپرس
۸
اینکه میگویی: چرا سلمان جهان و جان بباخت؟
در سخن یک بار از آن جان و جهان ما بپرس
تصاویر و صوت

نظرات
mareshtani
پاسخ: با تشکر، «سخن» با «یک سخن» جایگزین شد.