
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۲۵۱
۱
ما از در او دور و چنین بر در و بامش
باد سحری میگذرد، باد حرامش!
۲
تا بر گل روی از کلهاش دام نهادی
مرغان ز هوا روی نهادند به دامش
۳
ای مرغ ز دام سر زلفش خبرت نیست
گستاخ از آن میگذری، بر سر بامش
۴
روی تو بهشت است که شهدست لبانش
لعل تو عقیق است که مشک است ختامش
۵
آن روی چه رویی است که با آن همه شوکت
شد شاه ریاحین به همه روی غلامش
۶
وقت است که سلطان سراپرده انجم
در مملکت حسن زند سکه بنامش
۷
وصف مه روی تو و مهر دل سلمان
از بس که بگفتیم، نگفتیم تمامش
تصاویر و صوت

نظرات
احسان
سجاد