
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۲۸۰
۱
به سر کوی تو سوگند، که تا سر دارم
نیست ممکن که من از حکم توسر بردارم
۲
حلقه شد پشت من از بار و من آهن دل
همچنان در هوست روی بدین در دارم
۳
ای که در خواب غروری خبرت نیست که من؟
هر شب از خاک درت بالش و بستر دارم
۴
ساغرم پر می و می در سر و سر بر کف دست
تو چه دانی که من امروز چه در سر دارم
۵
میرود در لب چون آب حیاتت سخنم
چه عجب باشد اگر من سخنیتر دارم؟
۶
گفتهای در قدم من گهر انداز به چشم
اینک از بهر قدمهای تو گوهر دارم
۷
کرد سلمان به فدای تو سر و زر بر سر
من غم سر چو ندارم چه غم زر دارم؟
تصاویر و صوت



نظرات
mareshtani
پاسخ: مورد اول مطابق حاشیهٔ بعدی تصحیح شد. در مورد دوم مطابق پیشنهاد شما «غم و زر» با «غم زر» جایگزین شد.
mareshtani
mareshtani
سید محسن