
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۲۹۳
۱
همیشه نرگس مست تو را بیمار میبینم
ولی در عین بیماریش مردمدار میبینم
۲
جهان میگردد از سودا، سیه بر چشم من هر دم
که چشم نازنینت را چنان بیمار میبینم
۳
ز شربتخانه لطفت دوایی ده که با دردت
دل سست ضعیفم را قوی افکار میبینم
۴
ز باد ار میوزد بر من نسیم دوست مییابم
به آب ار میرسم در وی خیال یار میبینم
۵
نشان طاق ابروی تو را پیوسته میپرسم
خیال سرو بالای تو را بسیار میبینم
۶
ز باغ حسن خود بر خورد که من در سایه سروت
جهانی را ز باغ عمر برخوردار میبینم
۷
رخت آیینه حسن است و حسنت صورت و معنی
من این صورت که میبینم در آن رخسار میبینم
۸
حدیث سوزناک دل از آن با شمع میگویم
که بر بالین خود او را به شب بیدار میبینم
۹
درون روشن سلمان که هست آیینه عشقت
بحمدالله که این آیینه بیزنگار میبینم
تصاویر و صوت


نظرات
سید محسن