
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۲۹۸
۱
ما به دور باده در کوی مغان آسودهایم
از جفا و جور و دور آسمان آسودهایم
۲
در حضور ما نمیگنجد گرانی جز قدح
راستی ما از حضور این گران آسودهایم
۳
زاهدم گوید که فردا خواهم آسود از بهشت
گو: برو زاهد بیاسا ما از آن آسودهایم
۴
چرخ در کار زمین است و زمین در بار چرخ
هر یکی را حالتی ما در میان آسودهایم
۵
هر که را میبینم از کار جهان در محنت است
کار ما داریم کز کار جهان آسودهایم
۶
پیش از این از کبر اگر سودیم سر بر آسمان
بر زمین یکسر نهادیم این زمان آسودهایم
۷
صدر جوی بارگاه قرب میگردد به جان
بر بساط عجز و ما بر آستان آسودهایم
۸
زین دو قرص گرم و سرد هفت خوان آسمان
کس نیاسودست و ما زین هفت خوان آسودهایم
۹
دوستان از بوستان جویند سلمان میوهها
ما به انفاس نسیم بوستان آسودهایم
تصاویر و صوت


نظرات
mareshtani
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.