سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

غزل شمارهٔ ۳۰۷

۱

من هشیار با مستان ندارم روی بنشستن

که می‌گویند بشکن عهد و بی‌شرمیست بشکستن

۲

حدیث دوستان در است و نتوانم شکستن در

ولیکن عهد بتوانم که بازش می‌توان بستن

۳

نیم صافی که برخیزم چو صوفی از سر دردی

چو دردی در بن خمخانه خواهم رفت و بنشستن

۴

همی خواهم من این نوبت ز تو به توبه کلی

بدست شاهدان کردن، ز دست زاهدان رستن

۵

من مسکین به سودای پری رویی گرفتارم

که باد صبح نتواند ز بند زلف او جستن

۶

به سودای تو صد زنجیر روزی بگسلم از هم

ولیکن رشته پیوند نتوانیم بگسستن

۷

مرا پیوند من با من، جدایی داده است از تو

کنون سلمان ز من خواهد بریدن، بر تو پیوستن

تصاویر و صوت

کلیات سلمان ساوجی به تصحیح دکتر عباسعلی وفایی - سلمان ساوجی - تصویر ۴۴۱

نظرات

user_image
mareshtani
۱۳۸۸/۰۹/۰۸ - ۱۴:۱۱:۰۰
mesraje sowom eshkaldarad
پاسخ: با تشکر، «استو» با «است و» جایگزین شد.
user_image
غلام رسولی
۱۳۹۲/۱۰/۱۶ - ۱۶:۳۸:۵۵
در
پاسخ به خواننده گرامی که با جروف لاتین نوشته است بیت سوم اشکال دارد کلمه در دراینجا به معنی در وگوهر است که منظور شاعر بر این است حکایت ورویداد وسحن وسرگذشت دوستان همچو گوهر است ونمی توانم گوهر را بشکنم