
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۳۱
۱
باز آمدی ای بخت همایون به سعادت
چون جان گرامی، به بدن، روز اعادت
۲
از غمزه، سنان داری و در زیر لبان، قند
چون است به قصد آمدهای یا به عیادت؟
۳
مهری است کهن، در دل و جان من و آن مهر
همچون مه نوروز به روزست سیادت
۴
در قید چه داری به ستم؟ صید رها کن
او خود، به کمند تو در آید، به ارادت
۵
گو تیر بلا بار، که من سهم ندارم
تیری که زند دوست، بود سهم سعادت
۶
با خون جگر ساز، دلا! ز آنکه بریدند
با خون جگر، ناف تو در روز ولادت
۷
در صومعه، عمری به امید تو نشستم
کاری نگشاد، از ورع و زهد و عبادت
۸
من بعد برآنیم که گرد در خمار
گردیم و نگردیم، ازین مذهب و عادت
۹
بیفایده سلمان چه کنی سعی و تکاپوی؟
چون بخت نباشد، ندهد سود جلادت
تصاویر و صوت

نظرات
مهرنوش
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
میثم آیتی
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.