
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۳۲۳
۱
ای درد عشق دل شکنت، آرزوی من
عشق است عادت تو و دردست خوی من
۲
جز درد عشق نیست مرا آرزو، مباد!
آن روز را که کم شود این آرزوی من
۳
برخاستم ز کوی تو چون گرد، عشق گفت:
بنشین که نیست راه برون شد ز کوی من
۴
خون میخورم به جای می و ذوق مستیم
داند کسی که خورد دمی از سبوی من
۵
از چشم من برفت چو آب و در آتشم
کان رفته نیز باز کی آید به جوی من؟
۶
آن سرو سرکش متمایل که میل او
باشد به جانب همه الا به سوی من
۷
سلمان ز جمله خلق گرفتار برد گوی
فیالجمله تا کجا رسد این گفت و گوی من؟
تصاویر و صوت


نظرات
mareshtani
پاسخ: با تشکر، مطابق پیشنهاد شما در مصرع چهارم «آن آرزو» را با «آن روز را» جایگزین کردیم. دو مورد دیگر هم تصحیح شد.
م محمدی