
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۳۴
۱
خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است
دلی است فارغ و آزاد، کو درین بند است
۲
به تیر غمزه، مرا صید کرد و میدانم
که هیچ صید بدین لاغری، نیفکندست
۳
علاج علت من، می کند به شربت صبر
لبت، که چاشنی صیر کرده، از قند است
۴
فراق بر دل نادان، چو کاه، برگی نیست
ولیک بر همه دان، همچو کو الوند است
۵
طریق بادیه را از شتر سوار، مپرس
بیا ببین، که به پای پیادگان، چند است
۶
حدیث واعظ بلبل کجا سحر شنود؟
کسی که غنچه صفت، گوش دل، در آکند ست
۷
میانه من و تو، صحبت از چه امروز است
دل مرا ز ازل، باز، با تو پیوند است
۸
دل از محبت خاصان، که بر تواند کند؟
مگر کسی که دل از جان خویش برکندست
۹
اگر تو، ملتفت من شوی وگر نشوی
رعایت طرف بنده بر خداوند است
۱۰
ز خاک کوی حبیبم، مران، که سلمان را
بخاک پای و سر کوی یار، سوگند است
تصاویر و صوت


نظرات
mareshtani
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
سعید مزروعیان
هوتن هویت دوست
سراج