
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۳۴۷
۱
ای نور دیده باز گو جرمی که از ما دیدهای
تا بیگناه از ما چرا چون بخت بر گردیدهای؟
۲
ای کاش دشمن بودمی نی دوست چون بر زعم من
با دشمنان پیوستهای و ز دوستان ببریدهای
۳
بر من نبخشاید دلت یا رب چه سنگین دل بتی
ما ناکه یا رب یا ربم در نیمه شب نشنیدهای؟
۴
از عجز و ضعف و مسکنت وز حسن و لطف و نازکی
ما خاک خاک آستان، تو نور نور دیدهای
۵
از اشک سلمان کردهای آبی روان وانگه از آن
دامن ناز و سرکشی چون نارون پیچیدهای
تصاویر و صوت


نظرات
حمیدرضا