سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

غزل شمارهٔ ۳۵۳

۱

دلا راه هوا خالی نخواهد بودن از گردی

قدم مردانه نه کانجا به گردی می‌رود مردی

۲

خبر داری که درد او برآوردست گرد از من

نماندست از من خاکی به غیر از درد او گردی

۳

چو گردم در هوا گردان ولیکن بر دلش هرگز

نمی‌آیم رها کن تا نیاید بر دلش گردی

۴

دم لعل لبش خوردیم و زاهد کرد منع ما

نکردی منع ما زاهد اگر زین می دمی خوردی

۵

گهی بر آب باید زد درین ره گاه بر آتش

بباید خو فرا کردن به هر گرمی و هر سردی

۶

ز آب دیده سلمان نهال حسن می‌بالد

سحابی تا نمی‌گرید نمی‌خندد رخ وردی

۷

نه هر رعنا وشی باشد حریف مرد درد او

بباید عشق جانان را درون درد پروردی

تصاویر و صوت

کلیات سلمان ساوجی به تصحیح دکتر عباسعلی وفایی - سلمان ساوجی - تصویر ۴۵۹

نظرات

user_image
سعید مزروعیان
۱۳۹۰/۱۱/۱۴ - ۰۹:۰۹:۳۴
ناصربخارایی رانیزغزلی باهمین وزن وقافیه غزلی استبه درد عاشقی خوکن مجو درمان اگر مردیبه دردی مردن اولی تر که درماندن به بیدردی
user_image
سعید مزروعیان
۱۳۹۰/۱۱/۱۴ - ۰۹:۱۰:۴۸
ناصربخارایی رانیز باهمین وزن وقافیه غزلی استبه درد عاشقی خوکن مجو درمان اگر مردیبه دردی مردن اولی تر که درماندن به بیدردی
user_image
سید محسن
۱۳۹۸/۱۰/۰۲ - ۱۲:۱۰:۳۴
می لعل لبش خوردیم و زاهد کرد منع ما درست است