سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

غزل شمارهٔ ۳۵۷

۱

نمی‌پرسی ز حال ما، نه از ما یاد می‌آری

عزیز من عزیزان را کسی دارد بدین خواری؟

۲

دل من کز همه عالم نیاز آرد به درگاهت

چنان دل را چنین شاید که بی‌جرمی بیازاری؟

۳

دمم دادی که چون چشم خودم دارم به نیکویی

چه خیزد زین درون آخر برون از ناله و زاری

۴

به آزار از درم راندی و رفتی از برم اکنون

طمع دارم که باز آیی و ما را نیز با زاری

۵

مرا تو ماه تابانی ولی بر دیگران تابی

مرا تو آب حیوانی اگر چه در دلم ناری

۶

خوشا آن وقت و آن فرصت که اندر دولت وصلت

به صبح طلعتت تا روز می‌کردم شب تاری

۷

رفیقان خفته و بیدار شب تا روز بخت من

دریغ آن عهد بیداری که خوابی بود پنداری

۸

میان ما به غیر ما حجابی نیست می‌دانم

چه باشد گر در آیی وین حجاب از پیش برداری

۹

به زاری و فغان از من چرا بیزار می‌گردی

دل سلمان تحمل چون تواند کرد بیزاری

تصاویر و صوت

کلیات سلمان ساوجی به تصحیح دکتر عباسعلی وفایی - سلمان ساوجی - تصویر ۴۶۲
دیوان سلمان ساوجی به اهتمام منصور مشفق - سلمان ساوجی - تصویر ۳۷۵

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۰۵ - ۰۷:۵۴:۳۰
بیت 7 خوابی بود پنداری یعنی گویی و پنداری خواب بود ولی معنی دیگری هم دارد یعنی خوابی بود پندارین و خیالی
user_image
رضا از کرمان
۱۴۰۲/۱۰/۱۷ - ۰۷:۲۴:۴۹
سلام  میان عاشق ومعشوق هیچ حایل نیست  توخود حجاب خودی حافظ از میان برخیز   تفاوت دیدگاه حافظ وسلمان ساوجی جالب بود حافظ میگه خود حجاب را بدران ولی سلمان معتقده که حتی برداشتن حجاب هم باید توسط یار انجام بشه ودر مقابل محجوب بودن هم تسلیم محضه .  شاد باشید