
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۳۵۸
۱
سری از سر نه ار با ما سر مهر و وفا داری
به ترک سر بگو آنگه بیا گر پای ما داری
۲
به سر باید سپرد این ره تو این صنعت کجا دانی
ز جان باید گذشت اول تو این طاقت کجا داری؟
۳
چو می بر لب رسان جان را اگر کام از لبم جویی
چو گل بر باد ده خود را اگر برگ هوا داری
۴
به عهد جنس ما کم جو نشان عهد حسن از ما
برو بلبل چه میخواهی ز گل بوی وفاداری
۵
مپرهیز از هلاک تن بقای جان اگر خواهی
میندیش از سر دار ار سر دار البقا داری
۶
رخ زردست و آه سرد و اشک گرم و خون دل
نشان مرد درد ما تو زین معنی چها داری
۷
مس زنگار خوردم شد ز تاب مهر رویت زر
تو خود مسکین نمیدانی که با خود کیمیا داری
۸
دل و جان باختن شرط است سلمان در ره جانان
اگر جان و دلی داری بباز آخر چرا داری؟
تصاویر و صوت


نظرات
امین کیخا
امین کیخا