سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

غزل شمارهٔ ۳۶۰

۱

نصیحت می‌کند هر دم مرا زاهد به مستوری

برو ناصح تو حال من نمی‌دانی و معذوری

۲

خیال چشم مستش را اگر در خواب خوش بینی

عجب دارم که برداری سر از مستی و مستوری

۳

بدین صورت که من در خواب مستی‌ام عجب باشد

گرم بیدار گرداند صدای نفحه صوری

۴

مگر تو حور فردوسی که سر تا پا همه روحی

مگر تو مردم چشمی که سر تا پا همه نوری

۵

بیا جانا دمی بنشین و صحبت را غنیمت دان

که خواهد بود مدتها میان جان و تن دوری

۶

دلی و همتی مردانه باید عشقبازان را

که نتوان کرد شهبازی به بال و پر عصفوری

۷

شب وصلش فراغی از فروغ صبحدم دارد

چه حاجت روز روشن را به نور شمع کافوری

۸

نپرسی آخرم روزی آخر چونی ای سلمان

ازین شبهای رنجوری درین شبهای دیجوری

تصاویر و صوت

کلیات سلمان ساوجی به تصحیح دکتر عباسعلی وفایی - سلمان ساوجی - تصویر ۴۶۳

نظرات