سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

غزل شمارهٔ ۳۶۵

۱

گراز دور الستت هست جامی باقی ای ساقی

بیا بشکن که مخمورم، خمارم زان می باقی

۲

من از عشق تو می‌میرم، بگو: کاخر چه تدبیرم؟

که زد مار غمم بر دل نه تریاق است و نه راقی

۳

ز تاب لعل و آب می، فکندی آتشی بر ما

تو در ما آخر این آتش چرا افکندی ای ساقی؟

۴

به دردی کن دوای من که بیماران عشقت را

کند درد تو درمانی کند زهر تو تریاقی

۵

ز شرح شوق دیدارت، مقصر شد زبان من

قلم را بر تراشیدم که گوید حال مشتاقی

۶

من از شوق تو چون پروانه می‌سوزم چرا یک شب

دلت بر من نمی‌سوزد، نه آخر شمع عشاقی؟

۷

تو داری طاق ابرویی که جفتش نیست در عالم

تویی آنکس که در عالم، به جفت ابروان طاقی

۸

نکو رویی و بدخویی، رفیقانند و من باری

تو را چندانکه می‌بینم، سراپا حسن اخلاقی

۹

ز مهر روی او عمری است تا دم می‌زنی سلمان

به مهرش صادقی چون صبح از آن مشهور آفاقی

تصاویر و صوت

کلیات سلمان ساوجی به تصحیح دکتر عباسعلی وفایی - سلمان ساوجی - تصویر ۴۶۶

نظرات