
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۳۶۸
۱
نه در کوی تو مییابم مجالی
نه میبینم وصالت هر به سالی
۲
مجالی کی بود بر خاک آن کوی؟
که باد صبح را نبود مجالی
۳
ز مهر روی چون ماه تمامت
تنم گشت از ضعیفی، چون هلالی
۴
خیال خواب دارد، دیده من
مگر کز وصل او، بیند خیالی
۵
تو گر برگشتی از پیمان دل من
نگردد هرگز از حالی به حالی
۶
نگویم بیش ازین، با تو غم دل
مبادا کز منت گیرد ملالی!
۷
بیا کز دوری روی تو سلمان
تنش از ناله شد مانند نالی
تصاویر و صوت

نظرات
سید محسن