
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۳۷۶
۱
تو در خواب خوشی، احوال بیماران چه میدانی؟
تو در آسایشی، تیمار بیماری چه میدانی؟
۲
نداری جز دل آزاری و ناز و دلبری کاری
تو غمخواری و دلجویی و دلداری چه میدانی؟
۳
تو چون یک شب به سودای سر زلف پریشانش
نپیمودی درازی شب تاری چه میدانی؟
۴
برو زاهد چه پرهیزی ز ناز و شیوه چشمش؟
بپرس این شیوه از مستان تو هشیاری چه میدانی؟
۵
دلا گفتم، غم خود خور که کار از دست شد بیرون
تو را غم خوردن است ای دل تو غمخواری چه میدانی؟
تصاویر و صوت


نظرات