
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۳۷۷
۱
به صنوبر قد دلکشش اگر ای صبا گذری کنی
ز هوای جان حزین من دل خسته را خبری کنی
۲
چو رسی به کعبه وصل او بکنی مقام و از ره گذر
ز پی دعا نفسی زنی ز سر صفا گذری کنی
۳
اگرت مجال نفس زدن بود از زبان منش بگو
که چه باشد ار به وصالت این شب تیره را سحری کنی
۴
به زیارتی چه شود که بر سر خاکیان قدمی نهی
به عیادتی چه زیان دهد که به حال ما نظری کنی؟
۵
سحری وصال تو از خدا به دعای شب طلبیدهام
مگر ای سحر نفسی زنی مگر ای دعا اثری کنی
۶
خجلم که چون برت آورم می لعل اشک و کباب دل
اگر از درون خراب من طمعی به ما حضری کنی
تصاویر و صوت

نظرات
رسته
...