سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

غزل شمارهٔ ۳۸۵

۱

چشم داریم که دلبستگی بنمایی

دل ما راست فرو بستگی، بگشایی

۲

تو کجایی که منت هیچ نمی‌بینم باز؟

باز هر جا که نظر می‌کنمت، آنجایی

۳

دل فرزانه من تا سر زلف تو بدید

سر برآورد به آشفتگی و شیدایی

۴

این چه خشم است که رفتی و نمی‌آیی باز؟

عمر باز آیدم ای عمر اگر باز آیی

۵

نتوانتم نظر از زلف تو بر بست که هست

چشم بیمار مرا عادت شب پیمایی

۶

گو مینداز نظر بر رخ منظور دگر

آنکه چون چشم منش نیست دل دریای

۷

تو مرا آینه جانی و در عین صفا

بمن ای آینه روی از چه سبب ننمایی

۸

ای تو با جمله و تنها ز همه فی‌الجمله

نور چشم منی و جان و دل تنهایی

۹

زلف را گوی که در گردن من دست مکن

این بست نیست که سر در قدمم می‌سایی؟

۱۰

پخت سودای سر زلف تو سلمان عمری

لاجرم گشت به هم برزده و سودایی

تصاویر و صوت

کلیات سلمان ساوجی به تصحیح دکتر عباسعلی وفایی - سلمان ساوجی - تصویر ۴۷۷
دیوان سلمان ساوجی به اهتمام منصور مشفق - سلمان ساوجی - تصویر ۳۸۷
دیوان سلمان ساوجی با مقدمه و تصحیح استاد ابوالقاسم حالت - سلمان ساوجی - تصویر ۴۹۹

نظرات

user_image
حسین قائم مقامی
۱۳۹۵/۱۲/۲۶ - ۰۰:۰۸:۴۱
در بیت هشتم مصرع دوم بنظر میرسه اشتباهی صورت گرفتی و اگر به این شکل نوشته بشه صحیحتر هستش:نورِ چشمِ منی و جانِ دلِ تنهاییاما شما نوشتید:نورِ چشمِ منی و جانِ و دل تنهایی که گزینه دوم کمتر تنهاییِ واقعیِ شاعر رو به نمایش میزارهممنونم
user_image
حسین قائم مقامی
۱۳۹۵/۱۲/۲۶ - ۰۰:۱۱:۵۷
دربیت آخر مصرع اول پخت اشتباه میباشد و بجای آن باید از واژه بخت استفاده شود...
user_image
سید محسن
۱۳۹۸/۱۰/۰۲ - ۱۶:۵۹:۲۳
نتوانم نظر از زلف تو بر بست که هست--آنکه چون چشم منش نیست دل دریایی-درست است