
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۳۹
۱
غمزه بیمار یار، از ناتوانی خوشترست
قامتش را در طبیعت، اعتدالی دیگر است
۲
چشم بیمار تو در خواب است و ابرو بر سرش
ای خوشا، بیمار، کش پیوسته باری بر سر است
۳
زیر لب با ما حدیثی گو، که این بیمار را
مدتی شد کارزوی شربتی زان شکرست
۴
آفتاب ما « بحمد الله» مبارک طالع است
پادشاه ما به نام ایزد، همایون اختر است
۵
چون هلالش، هر زمان جاه و جلالی از نواست
چون صباحش، هر نفس نور و صفایی در خورست
۶
ناله شبگیر سلمان، عاقبت شد کارگر
بخت، بیدارست و دولت یار و همت یاورست
تصاویر و صوت


نظرات