سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

غزل شمارهٔ ۴۲

۱

ای دل شوریده جان، نیست شو از هر چه هست

کز پی تاراج دل، عشق برآورد دست

۲

منکر صورت نشد، عارف معنی شناس

راه به معنی نبرد عاشق صورت پرست

۳

از پی محنت شود، مست محبت، مدام

هر که شراب بلی، خورد ز جام الست

۴

بزم وصال تو را، چشم تو خوش ساقی است

کز نظرش می‌شود، مردم هشیار مست

۵

خادم نقاش فکر، نقش رخت سالها

خواست که بر لوح جان، بندد و صورت نبست

۶

یک سحر از خواب خوش، چشم خوشت بر نخاست

دست ندادش شبی، با تو به خلوت نشست

۷

از سر من گر قدم، باز گرفتی چه شد

لطف تو صد در گشاد، یک در اگر بست بست

۸

کام دل خویش یافت، هر که به درد تو مرد

درد دل خویش جست، هر که ز درد تو جست

تصاویر و صوت

دیوان سلمان ساوجی با مقدمه و تصحیح استاد ابوالقاسم حالت - سلمان ساوجی - تصویر ۳۸۳
کلیات سلمان ساوجی به تصحیح دکتر عباسعلی وفایی - سلمان ساوجی - تصویر ۳۳۶

نظرات