سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

غزل شمارهٔ ۵۴

۱

چشم سر مست خوشت، فتنه هشیاران است

هر که شد مست می عشق تو، هشیار، آن است

۲

در خرابات خیال تو خرد را ره، نیست

یعنی او نیز هم از زمره هشیاران است

۳

دلم از مصطبه عشق تو، بویی بشنید

زان زمان باز مقیم در خماران است

۴

عشق، باروی تو هر بوالهوسی، چون بازد؟

عشق، کاری است که آن، پیشه عیاران است

۵

حال بیماری چشم تو و رنجوری من

داند ابروی تو کو بر سر بیماران، است

۶

دارم آن سرکه سر اندر قدمت، اندازم

وین، خیالی است که اندر سر بسیاران است

۷

شرح بیداری شبهای درازم که دهد

جز خیال تو، که او مونس بیداران است

۸

در هوی و هوس سرو قدت، سلمان را

دیده، ابری است، که خون جگرش، باران است

تصاویر و صوت

دیوان سلمان ساوجی به اهتمام منصور مشفق - سلمان ساوجی - تصویر ۱۱۷
کلیات سلمان ساوجی به تصحیح دکتر عباسعلی وفایی - سلمان ساوجی - تصویر ۳۲۱

نظرات