
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۵۷
۱
فراق روی تو از شرح و بسط، بیرون است
زما مپرس، که حال درون دل، چون است
۲
به خون نوشتهام، این نامه را که خواهی خواند
اگر چه دود درونم، نشسته در خون است
۳
نکرد آتش شوق درون قلم ظاهر
مگر ز شوق قلم دود رفته بیرون است
۴
نمیکنم سخن اشتیاق، کان تقدیر
ز طرف حرف و زحد عبارت، افزون است
۵
بیا و قصه حالم بخوان، که بر رخ من
نوشته دیده، به خطی، چو در مکنون است
۶
خیال روی تو دارم، مقام در چشمم
سرشک چشمم، از آن رو مقیم گلگون است
۷
دل مقید سلمان، اسیر آن لیلی است
که در سلاسل زلفش، هزار مجنون است
تصاویر و صوت

نظرات
mareshtani
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
مهرنوش
سید محسن