
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۶۱
۱
تا در سرم، ز زلف تو، سودا فتاده است
کارم ز دست رفته و در پا، فتاده است
۲
بیاتفاق صحبت و بیاختیار هجر
مشکل حکایتی است که ما را فتاده است
۳
چون شمع، میگدازم و روشن نمیشود
کین خود، چه آتشی است که در ما فتاده است؟
۴
گر افتدت هوس، که بپرسی، دل مرا
در زلف خود بجو، که هم آنجا فتاده است
تصاویر و صوت



نظرات
mareshtani
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
mareshtani
پاسخ: با تشکر، به صورت «گر افتدت» تصحیح شد.