سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

غزل شمارهٔ ۶۳

۱

روزی از رویت، مگر طرف نقاب، افتاده است

در دل خورشید و مه، زان روز تاب، افتاده است

۲

دیده من تا به روی توست، روشن، خانه‌ای است

مردم چشم مرا، در خانه آب، افتاده است

۳

بس که بارید از هوا، باران محنت، بر سرم

کش به اطراف زجاجی، آفتاب افتاده است

۴

غمزه‌ات دل می‌برد، چشم توام، خون می‌خورد

روز و شب آن در شکار، این در شراب، افتاده است

۵

کرد چشمت، فتنه‌ای پیدا و در هر گوشه‌ای

عالمی بر فتنه بختم به خواب، افتاده است

۶

شد دل بیمار و می‌خواهد ز لعلت، شربتی

رحمتی فرما، که این مسکین، خراب افتاده است

۷

آفتابی، از من خاکی، جدا خواهد شدن

لاجرم چون ذره، دل در اضطراب، افتاده است

۸

برمتاب از من، عنان، آخر که یکسر کار من

رفته است از دست و در پا چون رکاب، افتاده است

۹

تا من افتادم ز کویت در حسابی نیستم

ز آنکه در کویت چو سلمان، بی‌حساب افتاده است

تصاویر و صوت

کلیات سلمان ساوجی به تصحیح دکتر عباسعلی وفایی - سلمان ساوجی - تصویر ۳۲۶

نظرات

user_image
mareshtani
۱۳۸۸/۰۸/۲۰ - ۱۳:۵۸:۱۵
rafta ast as dasto?1
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
user_image
mareshtani
۱۳۸۸/۰۸/۲۱ - ۱۳:۴۷:۲۶
beide hashtom mesraje dowom