
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۶۷
۱
مشنو، که مرا از درت، اندیشه دوری است
اندیشه اگر هست، ز هجران، نه ضروری است
۲
دور از تو سرش باد ز تن دور، به شمشیر
آن را که به شمشیر ز کویت، سر دوری است
۳
ما یار نخواهیم گرفتن، به دو عالم
غیر از تو تو آن گیر، که عالم همه حوری است
۴
با آتش عشق تو، کجا جای قرار است
با این دل دیوانه، کرا برگ صبوری است
۵
بلبل ز صبا، عشق بیاموز، که عمری
جان داده و خشنود، به بوی از گل سوری است
تصاویر و صوت


نظرات
mareshtani
پاسخ: بله، دو غزل بود. غزل دوم با مطلع:خواب مستی کرده چشمت، در خمار افتاده استزلف مشکین تو، چون من، بیقرار، افتاده استجدا شد تا در گام مرتبسازی بعدی سر جای خودش قرار بگیرد.