
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۷۰
۱
باز جانم، هدف تیر کمان ابرویی است
که کمان غم عشقش، نه به هر بازویی است
۲
دل من، تافته طره مشکین زلفی است
جانم آویخته سلسله گیسویی است
۳
همه در طره و گیسو نتوان پیچیدن
کانچه من دیدهام از ملک جمالش، مویی است
۴
هر زمان حسن تو را، جلوه و رویی دگر است
لاجرم در صفتش، هر سخنم را رویی است
۵
میکنی ناز به ابروی و بلی، ناز، رسد
به همه روی، کسی را، که چنان ابرویی است
۶
به تماشا، تو مپندار که در چشم من است
هر کجا برگ گلی تازه و تر بر جویی است
۷
اگر ای دل، به غم آباد بلایی برسی
خانه در کوی رضا جوی، که ایمن کویی است
۸
اندرین راه، بلا نیست ملامت سلمان
وین بلا آمده بر جان تو از هر سویی است
تصاویر و صوت

نظرات