
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۷۸
۱
هست آرام دل، آن را که دلارامی هست
خرم آن دل، که در او، صبری و آرامی هست
۲
بر بنا گوشش اگر دانه در بینی باز
مشو آشفته، که از غالیه هم دامی هست
۳
تو یقین دان، که به جز در دهن تنگ تو نیست
هیچ اگر یک سر مو در دو جهان کامی هست
۴
ساقی امشب، سر آن جام لبالب دارم
کاخر اندوه مرا، نیز سرانجامی هست
۵
عود اگر دود کند، بر سر آن، دامن پوش
تا ندانند، که در مجلس ما خامی هست
۶
حالم، از باد سحر پرس، که در صحبت او
جان تیمار مرا، پیش تو پیغامی هست
۷
شام هجران تو را، خود سحری نیست پدید
صبح امید مرا، همنفس شامی هست
۸
به فدای تن و اندام چو گلبرگ تو باد
هر کجا، در همه آفاق گل اندامی هست
۹
صبر و آرام ز سلمان چه طمع میداری
تو برآنی که مرا صبری و آرامی هست
تصاویر و صوت


نظرات
سید محسن