
سلمان ساوجی
غزل شمارهٔ ۹۰
۱
درد عشق تو که جز جان منش، منزل نیست
در دل میزند و جز تو، کسی در دل نیست
۲
این محال است که رویت به همه آیینه روی
ننمایید مگر آنجا محل قابل نیست
۳
این چه راهی است که در هر قدمش چاهی است؟
وین چه بحری است کش از هیچ طرف ساحل نیست
۴
چه خبر باشد از احوال من بی سر و پا؟
شمع ما را که هوا در سر و پا در گل، نیست
۵
من تنی دارم و آن همچو میانت هیچ است
غیر از این هیچ میان من و تو حایل نیست
۶
ترک جان کردم و تن، تا به وصالت برسم
وآنکه او ترک علایق نکند، واصل نیست
۷
عارفا عمر به باطل رودت تا نرسی
به مقامی که درو هر چه رود باطل نیست
۸
مقبل آن است که در چشم تو آید امروز
بجز از هندوی چشم تو کسی مقبل نیست
۹
نزد این کالبد خاک چه گردی سلمان
که به جز دردی و گردیش، دگر حاصل نیست
تصاویر و صوت


نظرات
mareshtani
پاسخ: علاوه بر آن که طبق پیشنهاد شما:وین چه بحری است که از هیچ طرفش ساحل نیسترا باوین چه بحری است کش از هیچ طرف ساحل نیستجایگزین کردیم، در بیت اول «است» را به «هست» تبدیل کردیم.
mareshtani