
سلمان ساوجی
قطعه شمارهٔ ۱۱
۱
شنودم که میگفت بشوده به شیخ
که احوال حاجی است در اضطراب
۲
چه من دوش خوابی عجب دیدهام
که سیلی در آمد ز کوه زراب
۳
عمارات حاجی و پالانهاش
همی برد و میکرد یکسر خراب
۴
یکی از خبیثان شهر این سخن
به جایی رسانید و دادش جواب
۵
نمایند هر شب خران را بخواب
که پالان گران را ببردست آب
نظرات