
سلمان ساوجی
قطعه شمارهٔ ۱۴۱
۱
جهان مجد و معالی رشید دولت و دین
زهی به جاه و جمال تو چشم جان روشن
۲
به فیض ابر کفت بحر و بر چنان پر شد
که بحر خشک لب آمد چو ابر تر دامن
۳
فلک جنابا چون رای و تیغ هر دو ثور است
به جنب رای تو گو آفتاب تیغ مزن
۴
تویی که در چمن فضل هر که سر بر زد
زبان شود همه تن در ثنات چون سوسن
۵
ولیک ایزد داند که هر کجا هستم
بجز جناب ثنای تو نیستم مسکن
۶
چو تو کریم ندیدم که می در آویزد
وسایل تو به سایل چو غازیان به رسن
۷
هنوز گردنم از بار منتت پست است
وگرنه هم سوی شکرت بر آرمی گردن
۸
جهان اگر پر ارزن کنند مرغی را
دهند قوت به هر سال دانه ارزن
۹
جهان تهی شود از ارزن و تهی نشود
دلم ز دانه شکرت به قوت مرغ سخن
نظرات